ابتلای 2 تا 3 درصد جمعیت دنیا به اختلال وسواس جبری
به گزارش آناسی، به گزارش خبرنگاران، اختلال وسواس جبری (OCD)، یک اختلال اضطرابی مزمن است که با اشتغال ذهنی مفرط در خصوص نظم و ترتیب و امور جزئی و همچنین کمال طلبی همراه است، تا حدی که به از دست دادن انعطاف پذیری، صراحت و کارایی می انجامد. در اختلال وسواسی فکری - عملی (جبری)، افکار وسواس گونه، اضطراب آور و ترس با وسواس های عملی همراه می گردد. این وسواس های عملی کارهایی وسواس گونه هستند که شخص برای تلاش در راه کاهش وسواس های فکری خود انجام می دهد. این کردارها تکراری و کلیشه ای و تا اندازه ای غیرارادی هستند. هرچند دلایل ابتلا به اختلال وسواس جبری کاملا شناخته شده نیست، اما مواردی همچون تغییرات جسمی و بدنی، محیط، کمبود سروتونین، سابقه خانوادگی و زندگی پر از استرس، تأثیر زیادی در ابتلا به این بیماری دارند.
طبق آمارهای ارائه شده از سوی سازمان بهداشت دنیای و انستیتوی ملی سلامت روان آمریکا، 2 تا 3 درصد جمعیت دنیا به اختلال وسواس جبری مبتلا هستند. سوال مهمی که اینجا مطرح می گردد این است که این آمار تا چه اندازه صحت و سندیت دارد، آن هم در شرایطی که بسیاری از مبتلایان به اختلال وسواس جبری، خود از وجود این اختلال بی خبرند یا به کلی منکر این هستند که رفتارهای وسواسی و جبری آن ها، ناشی از یک اختلال روانی ریشه دار است.
کتاب وسواسیان جبری گمنام از سوی انجمن وسواسیان جبری گمنام (OBSESSIVE (COMPULSIVE ANONYMOUS در آمریکا تدوین و به چاپ رسیده و به تازگی با ترجمه نگار سنجری فر راهی بازار نشر ایران شده است.
این اثر با طرح موضوعاتی همچون تعریف اختلال وسواس جبری، شناسه های تشخیصی اختلال وسواس جبری، برنامه دوازده قدم و اختلال وسواس جبری، معنویت در برنامه دوازده قدم برای رفتارهای وسواسی جبری و برنامه بهبودی، سعی دارد با ارائه راهکارهای عملی و کاربردیِ تجربه شده، به افراد و خانواده هایی که به نوعی با این اختلال درگیر هستند، یاری کند.
تجربه سختِ یه بیمار جوان مبتلا به ODS
اختلال وسواس جبری نشانه های متعددی دارد. من بیست ویک سال دارم و به ODS مبتلا هستم. من هم همان درد و رنجی را احساس می کنم که بقیه مبتلایان به این اختلال ازسر می گذرانند. شاید هریک از ما، نشانه های بیماری مان از دیگران متفاوت باشد، اما دردی که تجربه می کنیم یکسان است. ODS نه تنها بر روح، ذهن و جسم افراد تأثیر آزاردهنده ای برجای می گذارد، بلکه بر شخصیت فرد نیز تأثیر می گذارد. اکنون برایم روشن است که چه نقایص شخصیتی دارم. اختلال وسواس جبری بر دریافت من تأثیر گذاشته و مرا مبدل به یک انسان خودخواه و یک بمب ساعتی بی توجه نموده است. من فرد بسیار زودرنجی بودم و در کسری از ثانیه خشمگین می شدم. به طور خلاصه، شخصیت به هم ریخته ای داشتم. تا آنجایی که به یاد می آورم، من همواره به ODS مبتلا بوده ام.
در ابتدا این اختلال شدید نبود و بر زندگیم تأثیر چندانی نداشت. به کارهای کوچکی مثل شمردن و چک کردن خلاصه می شد. با گذر زمان، اوضاع بدتر شد. در آغاز من فکر می کردم رسوماتی که اجرا می کنم، تنها عادات بد هستند. با کوشش برای کنترل رفتارهای جبری، اوضاع خراب تر شد. از آنجایی که من کمال گرا بودم، فکر می کردم چک کردن همه چیز در کمد و قرار دادن وسایل در جای تعیین، کاملا طبیعی است. این عادت با چند دقیقه در روز آغاز شد، اما به تدریج و با بدتر شدن اوضاع، در کمد را سی بار باز می کردم و می بستم و همین کار را با در اتاقم هم انجام می دادم. هی درها را باز می کردم و می بستم. بعد از به اتمام رسیدن رسومات، محکم روی در می کوبیدم تا مطمئن شوم در بسته است. بعد از پله ها پایین می رفتم و دوباره برمی گشتم تا اطمینان حاصل کنم که در بسته است. در زمان انجام این کارها، به سختی می گریستم...
هر بار یک تار مو
درست نمی دانم این ماجرا، کی و کجا آغاز شد. من تنها می دانم تولد دوباره من در مارس سال 1989 رخ داد. یادم می آید یکی از رسومات دوران کودکیم، کوبیدن سرم به بالش بود. مادرم عادت داشت در نیمه های شب به اتاق من بیاید و مرا از خواب بیدار کند تا سرم را به بالش نکوبم، چون سرم را طوری به بالش می کوبیدم که تخت تکان می خورد و پدر و مادرم را از خواب می پراند. من اصلا نمی دانستم که در خواب همچین کاری می کنم، انگار مجبور بودم سرم را به بالش بکوبم. نتیجه امر اینکه، دماغم به تدریج کج شد و مجبور شدم در سن 16 سالگی، عمل جراحی زیبایی بینی انجام بدهم.
یادم می آید در سن هفت سالگی، موهایم را دور انگشتانم می پیچاندم، در سن یازده یا دوازده سالگی بود که آغاز به کندن موها کردم. موهایم را یکی یکی می کندم و به زمین افتادن موها را نگاه می کردم. دانه دانه، دسته دسته و این کار اصلا برایم جای تعجب نداشت. در سن چهارده یا پانزده سالگی، دچار کچلی موضعی شدم. مادرم متوجه شد و خیلی نگران این مسأله شد. از آنجایی که به مادر قول دادم که دیگر این کار را نکنم، خیلی مخفی کارانه و در زمان هایی که کسی دوروبرم نبود، به کندن موها ادامه دادم.
در دوران نوجوانی، به خاطر ندارم کی، چگونه و چرا، اما به شدت از خودم متنفر بودم و بدترین تصورها را از خودم داشتم... یادم هست که بدترین دوران، از پانزده سالگی تا بیست و پنج سالگی بود. من مدام موهایم را می کندم و اوضاع بدتر و بدتر می شد. زمانی که به کالج می رفتم، دو تکه کچلی در دو طرف سرم بالای گوش ها کاملا مشهود بود. هرگز موهای پشت سرم را نمی کندم، دوست داشتم موهای دوطرف سرم را بکنم... فکر می کردم این کار تنها یک عادت است، مثل مکیدن انگشت، جویدن ناخن یا سیگار کشیدن. تنها مشکل این بود که من قادر به متوقف کردن این کار نبودم، به نظرم بدترین بخش ماجرا، این بود که هیچوقت قادر به متوقف کردن این کار نبودم. به نظرم بدترین بخش ماجرا این بود که هیچوقت کسی را ندیدم که مسئله ای شبیه به من داشته باشد. نتیجتا، احساس بی ارزشی می کردم، چون باور داشتم هیچ مردی حاضر به بیرون رفتن با یک زن کچل نیست.
نخستین چاپ کتاب وسواسیان جبری گمنام؛ راهنمای دوازده قدم در 330 صفحه با شمارگان 500 نسخه به بهای 52 هزار تومان از سوی انتشارات میراث فرهیختگان راهی بازار نشر شده است.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران